سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه. 

عیدی شکر خدا بد نبود. 

من که همش استراحت کردم. کارای عقب افتاده زیادی دارم. هر وقت میخوام مشغول بشم به درسی و چیزی یه افسردگی عجیبی منو میگیره. اینکه رنگ موهام مثل دندونام بشه بازم بیکار و عاطل باطل نشسته باشم مشغول درس خوندن محض و علاف خیلی منزجرم میکنه. 

نه عشقی نه حالی نه کاری نه باری. خدایا شکرت سلامتیمونو بهمون ارزانی داشتی و ندادی دست یه عده که از توش نون دربیارن. 


یه اتفاق جالبی برام افتاده که بعضیا سختشون میشه اگر بخوان به تک پیام دوستشون جواب بدن. البته تو نت و بدون هزینه ی شارژ.
یا دارن فرار میکنن تا مثلا کسی تو زندگیشون سرک نکشه یا که دوست ندارن به کسی که ازشون سوالی کرده یا سلامی گفته جواب بدهند.
تا اینجاش درسته منم دوست ندارم کسی تو زندگیم سرک بکشه.
ولی جالبه وقتی پیا محبت آمیز و سلام و احوال پرسی هم میفرستی بازم بدشون میاد که جواب بدهند یا که خودشون سوال میکنند و بعدش فرار میکنند.
این هم از شانس من در دوست.
حالا کافی بود من دختر وزیر یا معاون یا خودم یه کاره مملکت بودم اونوقت چقدر همه قلب می فرستادن واسم.
خدا را شکر میکنم موقعیتی ندارم که محبت های ریاکارانه ببینم. این بی محلی و سکوت ها خیلی برام قابل هضم تر هست تا دورویی.

سلام سلام صد تا سلام

بعد از گذروندن یه آخر هفته بدردنخور و خسته کننده کلافه و پر ا افسردگی یه صبح شنبه ی خوبی رو آغاز می کنیم. که امیدوارم هفته ی خوبی باشه تا ته تهش تا آخرین دقایق روز جمعه اش. :)

خداجونم دوستت دارم. عشق را به من هدیه بده.


سلام. 

دوست دارم مثبت فکر کنم.  دوست دارم همیشه امید داشته باشم موفق باشم سرزنده شاد خوشحال و خوشبخت. 

حتی گفتن و نوشتن همین واژه ها هم باعث سرزندگی میشه.

حقیقت همیشه تلخ نیس گاهی اوقات بیش تر از گاهی اوقات تلخه. و اون هم به خاطر ظلم و ستمی هست که بشری به بشر دیگه وارد میکنه. 

همیشه نمیشه که خواسته ها و توان ما مطابق دلخواهمون پیش برن. 

اگر قرار بر این بود مطمئنا از همون اول بشریت پسران آدم و حوا سرنوشتشون اونجوری رقم نمی خورد و حتی همین ماه محرم امام حسین میتوانست حق را برقرار کنه. اما خب با ظلم و ستم دیگری این حق برقرار نشد و ظلم جدیدی بوجود اومد.

ما آدما امروزه هم همین طور داریم زندگی میکنیم. اگر بخواهیم هر کاری کنیم حرف اول رو پول میزنه متاسفانه. اگر ازدواج تحصیل بچه دار شدن خانه دار شدن رو بخواهیم اول با پوله که میسر میشه. 

آدمای ظالم امروزه، خیلی راحت میتونن بهمون بگن شما حق ندارید زندگی کنید برید بمیرید چون حق پول ازدواج و تحصیل و زندگی و همه چیتونو ما خوردیم و شما هیکی ندارید پس مثل یه رعیت برید منتظر باشید تا عمرتون تموم بشه. 

این وسط هم نه ظهوری رخ میده نه معجزه ای مگر خدا بخواد. و این ظلم ها روز به روز بیشتر میشه. 

تا قبل این ظلم رو تو کتابا میخوندم یا از بقیه میشنیدم اما وقتی الان لمسش مطکنم بیشتر حرص میخورم که چرا نمی توانم کاری کنم و حقمو پس بگیرم. چرا حق کار، زندگی ازدواج و تحصیل نمی تونم داشته باشم وقتی که یه ظالم یا چند تا ظالم میان و هرچقدر دوست داشته باشن باعث تورم زندگیمون بشه و گره کور طناب سختی ها را بیشتر روی گلومون فشار میدن. 

نمیدونم اون بخششی که میگن اینجا جایز هست؟ من و امثال من باید این ظالمین رو ببخشیم؟ مطمئنا زینب کبری هیچ وقت یزید رو نبخشیده چون که حقی رو از انسان ها گرفت که دیگه نمیتونست برش گردونه. 


منتظرم.

ولی عشق وقتی رخ میده که تو منتظرش نیستی.

کاش می شد دل بست. و گاه دل داد و دلی را ستاند. 

دوست دارم کسی رو عاشقانه دوست بدارم. ولی مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.

این موقع از سن و سال بدجوری دوست دارم عاشق بشم. و البته راهشم سبز باشه و طی مسیر بشه. 

امیدوارم قبل این که به خاکستر تبدیل بشم به آرزوم برسم



سلام امیدوارم حالتون خوب باشه.

خدا رو شکر حالم بهتر شده. خیلی آخر هفته و اول هفته ی سختی رو داشتم. اما به لطف خداوند و دعای شما عزیزان حالم بهتر شده. امیدوارم که هیچ وقت هیچ گزندی بهتون نرسه. ممنون که باز هم بیادم هستین.

متشکرم


سلام خوبین خوشین؟

منم خوبم شکر. این روزا یه مشکلی واسم پیش اومده خییییلی هممونو درگیر کرده. الان به ذهنم رسید بیام بهتون بگم بلکه با دعای شما خوبان خدا بهم رحم کنه  و هر چی به صلاحمون هست رخ بده.

خیلی برام دعا کنین اگر بخیر بگذرونه و خوب پیش بره میام براتون میگم.

ممنون که بیادم هستین. ❤️

خدا دعا را با زبانی که با آن گناه نکردیم برآورده میکند که همون از زبان دوستان و خویشان هستند.


سلام

امیدوارم حالتون خوب باشه. 

نمیدونم چرا همیشه یه جای کار میلنگه یه بار همه چی درست باشه سر جای خودش. 

هر بار خواستگار میاد یه اصل اساسی رو نداره. یه بار میاد استقلال نداره و مردانگی نداره. یه بار یکی میاد اعتقادات نداره. البته اینا همشون خوبن ولی خب به من نمیخورن. با یکی مثل خودشون خوشبختن. 

منم همین طور

مثل خودم کجایی؟ نیومدی دیر شد.

دارم به این فکر میکنم هر بار که من مجرد بمونم خوشبتت ترم یا با این مورد برم جلو. و هر بار به مجردی می رسم. 

مجرد باشم خیییییلی خیلی وضعیت مطلوب تری دارم. 

تنها عاملی که ندارم تشکیل خانواده و فرزند و آرامش خاص زندگی مشترک هست. 

و من حاضرم سختی مجردی رو به جون بخرم اما به هر بهانه ای نرم ازدواج کنم. که آخرش چشمام گریون هست و آرامش من و اوشونم به هم خورده. 


سلام، امیدوارم حالت خوب باشه. 

تازگیابه این نتیجه رسیدم که خودمو از بیرون نگاه کنم. 

واقعا من نوعی زندگی فردی خیلی برام بهتره. یه جورایی از بیرون که خودمو میبینم معلومه هیچ جاذبه ای نداره که بخوام تشکیل خانواده جدید بدم. 

منم دارم قبول میکنم کمی واقع بین باشم. و همین طور خدا رو شکر کنم.

مطمئناخیریتی در این هست که تنها باشم. بهتر از اینه که بخوام خودمو بدبخت کنن. 

منم جوری شده دیگه نمیتونم کسی رو بپذیرم تو زندگیم. فعلا که احساس خوشایندی دارم. تا ببینیم دوره ی بعدی غم و افسردگی کی از راه می سه و بزنه تو برجکمون:d


وقتی عشقی تو دلت نباشه بدون که دلت یخ زده

خیلی وقته این دل من داره دست و پنجه نرم میکنه .

همه جا میگن عشق خدایی.درست .اگر عشق خدایی کافی بود هیچ پیامبر و هیچ آدم صدیقی تمایل به عشق زمینی پیدا نمی کرد.

من واقعا خسته شدم.

الان میفهمم من بدرد زندگی و ازدواج نمیخورم . 

هر جقدرم که منت خدای عز و جل را میکشم که طاعتش موجب قرب است و شکرش مزید نعمت . فایده ای نداره. راه ندارهخدا خودش صلاح میدونه این عیب تو من بمونه زجرم بده. شاید به صلاحمهچی  بگممن لیاقت این عشق و خوشبختی و ندارم.

خیلی دوستام هستن عین خودمم یه مقدار سطحشون بالاتر یا پایین ترخیلی خوش و خرم دارن زندگی میکنن عشق رو دارن و تو زندگی از نظر عشق کم و کسری ندارن گاهی

اینم از شانس من هست تقصیر خودم نیست. نمیدونم .هر چی هست میدونم که هیچ پسری نمیتونه منو به همسری قبو کنه در عین حال منم قبولش کنم.

اصلا من کار هیچ مردی نمیتونم راه برم. بهم نمیخوره کسی عاشقم بشه. بهم نمیخوره کسی خاطرمو بخواد که خودشم خاظرشو بخوام.

 

 

کاش یکی میومد مثل خودم بود و معلمولی بود عیب گنده ای نداشت و بچه خوبی بود و عاشق هم میشدیم.چی میشد واقعا؟

میدونم این ها تو داستاناست. یا ختص از ما بهترونه.حتی از من بدتر هم میتونن تجربه کننو فقط یه عده مثل من هستن که تو این مساله باید بدختی رو بکشن. چون باید .باید .باید

 

 


سهم ما از دنیا و عاشقی، تنها تماشا بود و بس. 

شاید خیلی فرصت ها هم پیش اومد و بخاطر نبود شفافیت منهدم شد. دلگرفته ام چه زود دیر میشود. چشم به هم بزنم به میانسالی تنهایی ام قدم میگذارم و دست های خالی ام را در اطرافم می چرخانم و خودمو تو گهواره ی تنهایی ام تکان میدهم.

اینقدر نامه نوشتم برای کسی که هیچ وقت نیامد. و شاید هیچ وقت هم نبود. خدایا تنها تو میدونی که چه لحظه هایی بر من گذست و چه اشک هایی که از قلبم روانه ی چشمانم کردم 

حتی شکست عشقی هم مثل ترک اعتیاد یک فرد که عادت کرده به بودن همیشه ی عشقش کاری سخت و بس دشوار است. و شاید تلخ تر از لحظات تنهایی من و خیلی های دیگر که حتی لحظه ای طعم شیرین عشق را نچشیدن. 

دلم را در دستم گرفتم که گمش نکنم و به هر کسی ندهم. چه برای خودم چه برای همسری که هیچ وقت همسری نبود برام. نمیدونم تا چه سنی عمر میگیرم از خدا ولی میدونم هر شب تنها ماندن و ترسیدن از دیوارهای تاریک خانه که جز سیاهی و برهوت ظلمانی هیچ ارمغانی برایم ندارند تلخ است همین الان هم که پیر نشدم یک شب رو تنها گذراندن به دور از خانواده ای که از تولد داشته ام. برایم زجر آور است . نمیدونم آسایشگاه سالمندان میتونن  جوانی دل شکسته و خسته را هم در خود جای دهد؟ همنشینی با سالمندان بهتر از کز کردن در خانه ای تاریک و یخ زده هست که جز پژواک صدا و  ناله های تو هیچ جوابی برای گفتن ندارد. 


سلام. 

یبار به این فکر کردم اگر واقعیت الان زندگیمو ببینم و قرار باشه 50 سالم بشه گلی تنها گ مجرد باشم چقدر تلخ و غمناک هست. یکی از سرگرمی های تلخم اینه که سن ازدواج و بچه دار شدن اطرافیانم رو بیاد بیارم و ببینم چقدر از من جوون تر بودن وقتی ازدواج کردن یا بچشون به دنیا اومد با اینکه تز من بزرگترن ولی خیلی زودتر از من و امثال من تشکیل خانواده دادن.

اینم قسمت منه. حالا شانس بدبختی آزمایش قسمت تقدیر هر چی اسمشو بزاریم. 

هر کی هم خواستگاری سنتی اومد نشد. 

انگاری که من تو این دنیا نباید دل ببندم به این شیرینیای زندگی و چشمامو باید ببندم. 

ادامه مطلب


سلام

تازگیا علاقه شدیدی به یادگیری سبک هنری و کارهای هنری پیدا کردم

یه کلاس هم اخیرا میرم امیدوارم از شدت تنبلیم کم کنه.

امروز خیلی روز شلوغی بود کچل شدم بس که این ور اونور تلفن کردم تا چند تا ساعت را فیکس کنم آخرشم نشد. 

خدا بخیر بگذرونه امسال رو.

حس تجربه ی دو سال قبل داره میاد رو مخم.


گاهی اوقات خیالبافی میکنم. 

بچگیام همیشه خیالبافی میکردم. 

گاهی میشینم و یه گوشه کز میکنم میرم تو رویای اینکه مثلا اگر پرستار بودم اگر تو بیمارستان کار میکردم چجوری بود. اگر تمام وقت میرفتم یه شغل درست حسابی چطور بود این که شاید خیلی خسته و درمونده با حال یه آدم بیکار غبطه میخوردم که خیلی راحت میرفت سفر و گردش و تفریح و سینما و 

الانم به حال اون آدم غبطه میخورم به حال کسی که وقت سر خاروندن نداره ولی خب اینا بنظرم زیاده رویش خوب نیست.

بنظرم همین شلوغیا گاهی یه خلوتی کوتاه وسطش هم باید باشه الان یه مدت دیگه منم سرم حسابی شلوغه و وقت سرخاروندن هم ندارم. استرس دارم و البته خوب نیست داشته باشم به هزار و یک دلیل. نگران این هستم که تایم هایی که دارم به هم نخورن. امیدوارم که خدا کمک کنه و همه چی ردیف بشه.   الان دو سه جا کار دارم باهاشون بصورت پاره وقت و باید یه جور برنامه بچینم که قاطی نشن.

میدونی چیه. گاهی دلم لک میزنه برای عشق و عاشقی و گاهی هم نفس راحت میکشم که در بند کسی نیستم. ولی اینا همش حس هست  مهم اینه که چی با آدم میمونه این که یه عمر زندگی کنی و آخرش حس رهایی باشه به چی میرسی؟

و اینکه یه عمر یه آدم خوب کنارت باشه پشت و پناهت باشه به چی؟    گاهی وقتا میشینم میرم تو فکر به  عاشقی کردن غبطه میخورم ولی خب میگم شاید بدتر میشد و میشدم مثل اون دختری که زندگیشو سیاه کردن و داره تلاش میکنه خط های سیاه زندگیشو پاک کنه

خدا خودش میدونه سرنوشت ما چیه 

گاهی میگم چی میشد من هم جزو همون دونفره های خوشبخت بودم ولی خب بنظر میرسه این زمین اونقدر کوچیک هست که جای کمی برای عاشق ها و خوشبختی های دونفره داره. ویه تعداد هم باید برن تو جرگه تنهایی و یه تعداد هم تو جرگه دو نفره های سیاه 

 

امیدوارم همیشه تنها بمونم مگر بتونم دو نفره های خوشبختی رو تجربه کنم. 

نمیدونم چرا هر کی میبینم بهم نمیخوره مشکلی نداریم از نظر فرذی ولی با هم مچ نیستیم به هم نمیاییم واسه زندگی. 

و من همچنان خیالبافی میکنم زندگی کردن رو

اما این ساعت زندگی من داره میگذره و میگه رفیق زندگی داره همین الان با تو جریان میگیره و رد میشه الانتو زندگی کن. 


سلام. 

از بس نیومدم و ننوشتم دیگه خودمو هم نمی شناسم اون قدر زمان تند میگذره که نمیدونم واقعا چی بگم. مثل پرش از منجنیق میمونه.

 

الان که مینویسم ساعت 2 و 20 دقیقه هست. همه جا ساکته فقط گهگاه صدای ماشینا تو خیابون میاد. همه خوابن. سکوت و آرامش شب رو دوست دارم. هیچ وقت این آرامش رو نمیشه توی روز تجربه کرد. دوست دارم ساعت ها بیدار بمونم و هیچ وقت نخوابم و از زندگی لذت ببرم.

 

 

گاهی  هم مثل بچه ها بهانه میگیرم و خسته میشم و منتطرم که همه چی تموم بشه.

زمان خیلی بی رحمه گاهی اونقدر تند میگذره و اونقدر تو کند هستی که بعد سال ها دست خالی نگاه میکنی به خودت و پوزخند میزنی به عمری که گذشت. الان بیشتر از هر لحظه ای که گذشته دارم افسوس میخورم. البته زندگی همش افسوس هست. 

یکی افسوس خوش نگذرونی هاش رو میخوره یکی افسوس درس نخوندناش. یکی افسوس کار نداشتنش همه ی ما افسوس نداشته هامونو می خورمی ولی غافلیم از داشته هامون. خدایا شکرت برای همه ی داشته ها 


سلام.

امروز من اول صبح زدم بیرون واسه کاری. مامان هم بیدار شد اومد باهام. دیشب سردرد بود امروزم همینطور 

نمیدونم چی شد جنون بهش دست داد از صبح ساعتای10 دیوانه شد. قاطی کرده. هرچی ساکت شدم بهتر نشد الانم بدتر شده. 

خیلی دلم گرفته هست. کیو  دارم الان باهتش حرف بزنم؟

این از خانواده ی نصفه نیمه .   

از شانس خوبم همسر و بچه و خواهر هم ندارم که بخوام این غم ها رو با اونها قسمت کنم. یا شادی اون ها را قسمت کنم تا غم های خودم یادم بره 

خدا رو شکر. باز از این بدتر هم هست و شکر که  خدایی هست و حواسش به ماست 


دلم تنگ شده.

 

کمی عشق و عاشقی 

دوباره دلم هوایی ‌شده

 

من هرچقدر هم بخوام منطقی همه کی رو انکار کنم و بخوام بدون ازدواج برم جلو بازم کم میارم و تنهایی و نبود عشق آزارم میده.

 

 

امشبم دیدن فیلمی که چند تا زوج عاشق به هم میرسن منو هوایی کرد. 

چی میشد من هم کسیو داشتم که عاشقانه همو دوست داشتیم. 

من اونقدر هم بی کس و تنها هستم که عشق یک طرفه هم ندارم. 

بنظرم من برای نگی و عاشق شدن ساخته نشدم. محض تناشای جهان آمده ام. خدا رو شکر که به دام و تله ی بعضیاا نیفتادم که بیشتر خدمتکار میخواستن تا همسر.

من غمگینم. 

 


چشم تو چشم هم نشستیم و زل زدیم به چشم و عمق وجودمون. 

گن با تمام وجودم میگم و تو با تمام وجودت میشنوی. 

من نگاه میکنم تا ابد یادم بمونه و تو نگاه میکنی تا من نگاهتو در ذهنم حک کنم. 

نمیدونم پس نگاهت چیه ولی آدم عاشق مطمئنا همه چیو میفهمه. 

 

 

 

کم کم دو روح به هم نزدیک میشت و حس و حال همو تجربه میکنن و میفهمن که خواسته هاشون چیه و آهسته آهسته میشن یکی. 

من به خودم نگاه میکنم و تو به خودت. یعنی ما. 

این آغازی هست که من و تو نیستیم و دو جسم با یک نگاهیم من به یک مسیری خیره میشم که میدونم انتهای اون ما هستیم 

دوستت دارم. امیدگارم صدامو بشنوی. درک کنی و جذب. تلاطمات حسی کا بهت دارم اوج گرفته و من عاشقانه حضورت رو در کنارم حس میکنم. ای عزیزترینم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها